باز تابي در ده آن زلفين عالم سوز را

شاعر : سنايي غزنوي

باز آبي بر زن آن روي جهان افروز راباز تابي در ده آن زلفين عالم سوز را
آن دو صف جادوي شوخ دلبر جان دوز راباز بر عشاق صوفي طبع صافي جان گمار
آن سيه پوشان کفر انگيز ايمان‌سوز راباز بيرون تاز در ميدان عقل و عافيت
باز در کار آر نوک ناوک کين توز راسر برآوردند مشتي گوشه گشته چون کمان
پاره‌اي از زلف کم کن مايه‌اي ده روز راروزها چون عمر بد خواه تو کوتاهي گرفت
در ميان روي نرگس بوستان افروز راآينه بر گير و بنگر گر تماشا بايدت
آسمان در پيشت اندر جل کشد نوروز رالب ز هم بردار يک دم تا هم اندر تير ماه
دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز رانوگرفتان را ببوسي بسته گردان بهر آنک
دام را بادام تو چون سنگ باشد گوز رابر شکن دام سنايي ز آن دو تا بادام از آنک